٨ ساعت قبل, ارسال کامنت
ReZa_13٨ ساعت قبل
![]() |
نفسم
![]() |
![]() |
ملینا11333
مغازه خوشالی فروشی ![]() ![]() |
Last seen ...
دیروز, ارسال کامنت
ReZa_13دیروز


.
توی دنیـــــایی مـــــجازی هم شبیـــــه پست هــــــــــاشون ...

![]() |
نفسم
![]() |
![]() |
آسمان
![]() ![]() ![]() |
![]() |
پینار
و ای کاش اینگونه نباشد ![]() |
![]() |
مهرداد30
ادمی حرفی را میزند که با ان زندگی میکند پس ادمی شبیه به حرفای خودش هست رضا شک نکن ![]() ![]() |
![]() |
**بهار**
![]() ![]() |
Last seen ...
۴ ارديبهشت ٩٧, ارسال کامنت
ReZa_13 ۴ ارديبهشت ٩٧


.
بگــــــــــه : عب نــــــــــداره

.
اینجــــــــــوری چنـــــد کیلـــــو ازت بیشتر دارمــــــــــ

Last seen ...
٣١ فروردين ٩٧, ارسال کامنت
ReZa_13 ٣١ فروردين ٩٧


.
بهمون بگه : چـــــشات اذیتت نمیکنه ؟
.
منـــــم بگـــــم : نــــــــــــــــــــــــــــه

.
.
.
.
.
.
.
بـــــرگـــــرده بـــــگه : ولــــــــــی پدر منـــــو در آورده


![]() |
نفسم
![]() |
![]() |
karegar
چشات اذیت نمیکنه؟ ![]() ![]() |
![]() |
**بهار**
![]() ![]() ![]() |
![]() |
hana110
You are not the only one that .... |
Last seen ...
٢٣ فروردين ٩٧, ارسال کامنت
ReZa_13 ٢٣ فروردين ٩٧

.
یـــــــه کـــــــم بلنـــــــدتر بخنـــدی،
.
یـــــــه کـــــــم بیشتر لبخند بزنی و
.
یـــــــه کـــــــم بهتر زندگـــــی کنی ...
.
قـــدر آدمـــ خـــوب های زندگیمون رو یـــه کـــم بیشتـر بدونیم.

![]() |
**بهار**
واقعا هستند؟ ![]() |
Last seen ...
٢٢ فروردين ٩٧, ارسال کامنت
ReZa_13 ٢٢ فروردين ٩٧

.
وقتی متوجه شدم صداش کردم و با تظاهر به ناراحتی گفتم که :
.
عزیزم من اینجا چیزهای ناراحت کننده ای می بینم. به نظرت باید چکار کنم ؟
.
خونسرد سری تکون داد و گفت :
.
خب پـــاکش کن !
.
اگـــه پاک نمیشه چـــشماتو ببند !
.
به همین ســـادگی !
.
تمام فلسفه ی آرامـــش در همین جمله ی کوتاه ...!
.
"پــــــــــــاکش کـــن، اگــــــه پـــاک نـــمیشه چــــــــــــشماتو بـــبند"


![]() |
**ناهید**
![]() ![]() ![]() |
![]() |
نفسم
![]() |
![]() |
محسن 68
![]() ![]() ![]() |
![]() |
sahar6731
![]() ![]() ![]() |
Last seen ...
ReZa_13 [pic:201178] مردی دیر وقت، خست... ٢١ فروردين ٩٧

مردی دیر وقت، خسته و عصبانی از سر کار به خانه بازگشت. دم در، پسر پنج ساله اش را
دید که در انتظار او بود.
- بابا ! یک سوال از شما بپرسم ؟
- بله حتماً. چه سوالی ؟
- بابا شما برای هر ساعت کار چقدر پول میگیرید ؟
مرد با عصبانیت پاسخ داد : چرا چنین سوالی میپرسی ؟
- فقط می خواهم بدانم. بگویید برای هر ساعت کار چقدر پول میگیرید ؟
- اگر باید بدانی می گویم. ده دلار.
- پسر کوچک در حالی که سرش پایین بود، آه کشید. بعد به مرد نگاه کرد و گفت: میشود
لطفا پنج دلار به من قرض بدهید ؟
مرد بیشتر عصبانی شد و گفت:اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال فقط این بود که پولی برای
خرید اسباب بازی از من بگیری، سریع به اتاقت برو و فکر کن که چرا اینقدر خودخواه هستی.
من هر روز کار می کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه ای وقت ندارم.
پسر کوچک آرام به اتاقش رفت و در را بست.
مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد.
بعد از حدود یک ساعت مرد آرامتر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی خشن رفتار
کرده است. شاید واقعا او به ده دلار برای خرید چیزی نیاز داشته است. بخصوص اینکه خیلی
کم پیش می آمد پسرک از پدرش پول درخواست کند.
مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.
- خواب هستی پسرم ؟
- نه پدر بیدارم.
- من فکر می کنم با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و ناراحتی هایم
را سر تو خالی کردم. بیا این هم پنج دلاری که خواسته بودی.
پسر کوچولو نشست خندید و فریاد زد : متشکرم بابا
بعد دستش را زیر بالشش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله بیرون آورد.
مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته دوباره عصبانی شد و گفت: با اینکه خودت
پول داشتی چرا دوباره تقاضای پول کردی ؟
بعد به پدرش گفت : برای اینکه پولم کافی نبود، ولی الان هست. حالا من ده دلار دارم. آیا
میتوانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید ؟
چون دوست دارم با شما شام بخورم
Last seen ...
٢١ فروردين ٩٧, ارسال عکس
٢١ فروردين ٩٧, ارسال کامنت
ReZa_13 ٢١ فروردين ٩٧

.
بهتر از دل بستن به طاووســــی است که فقط زیبایی دارد ...

![]() |
فرهاد24
![]() ![]() ![]() |
Last seen ...
٢٠ فروردين ٩٧, ارسال کامنت
ReZa_13 ٢٠ فروردين ٩٧

.
اگر شـــخصیتی که اطرافیان ما بعد از چند روز، چند هفته یا چند ماه نشان میدهند،
.
همان روزهـای اول بروز میدادند، چـــه بسا که تعداد زیادی از مـــا نـــه تنها دلبسته
.
نمـــیشدیم ، بلکه حتـــی طرف این آدمها هم نمـــی رفتیم.
.
به این ترتیب هزینههای روحی، روانــی و جسمی که متحمل میشویم هم کاهش
.
پیدا میکرد. شاداب تر بودیم. خوش اخلاق تر. کمتر قرص خواب استفاده میکردیم.
.
کـــمتر سیگار میکشیدیم. کـــمتر فحش و ناسزا نثار در و دیوار و دنیا میکردیم ....
.
بـــراستی چـــرا ، چــــــرا از تجـــربهها درس نمــــــیگیریم
.
و بـــاز از همـــان روزهـــای اول به همه اعتمــــــاد میکنیم ؟؟؟
.
چـــــــــــــــــــــرا؟؟؟؟



Last seen ...
٢٠ فروردين ٩٧, ارسال کامنت
ReZa_13 ٢٠ فروردين ٩٧

.
و بـــرای کسی که نـــمی فهمد هر توضیحی اضافه است
.
آنانکه مـــی فهمند عـــذاب می کشند
.
و آنانکه نـــمی فهمند عذاب می دهند
.
مـــهم نیست که چه مـــدرکی دارید
.
مـــــــهم اینه که چـــه درکـــی دارید ...

![]() |
**بیتا**
آنانکه مـــی فهمند عـــذاب می کشند ![]() |
![]() |
**بهار**
آنانکه نـــمی فهمند عذاب می دهند ![]() |
Last seen ...
ReZa_13 [pic:201170] شب کریسمس بود و ه... ١٩ فروردين ٩٧

شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی.
پسرک، در حالی که پاهای برهنهاش را روی برف جابجا میکرد تا شاید سرمای برفهای کف
پیادهرو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه
میکرد. در نگاهش چیزی موج میزد، انگاری که با نگاهش ، نداشتههاش رو از خدا طلب
میکرد، انگاری با چشمهاش آرزو میکرد.
خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو
تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالی که یک جفت کفش
در دستانش بود بیرون آمد.
- آهای، آقا پسر !
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت ...
چشمانش برق میزد وقتی آن خانم، کفشها را به او داد.
پسرک با چشمهای خوشحالش و با صدای لرزان پرسید :
- شما خدا هستید ؟
- نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم !
- آها، میدانستم که با خدا نسبتی دارید !!!
Last seen ...
١٩ فروردين ٩٧, ارسال عکس
١٩ فروردين ٩٧, ارسال کامنت
ReZa_13 ١٩ فروردين ٩٧

.
و در جــــــدال برای رسیدن به خــــــوشبختی نــــــباشید
.
زنــــــــدگــــــی را زنــــــدگــــــی کنید
.
خــــوشبختی پــــاداش مــــهربانی، صــــداقت، درســــتکاری و گــــذشت شماست ...

Last seen ...
١٩ فروردين ٩٧, ارسال کامنت
ReZa_13 ١٩ فروردين ٩٧


.
کمـــــــــی صبــــــــر کنید؛

.
خــــودشان امتحانشـــان را پـــس مــی دهند.

Last seen ...
ReZa_13
ReZa_13 | |
لطفا عضو شوید | |
Last seen ... | |
![]() | |
تاریخ عضویت: | 13 تير 94 |
---|---|
تولد: | 13 تير |
محل زندگی : | |
جنسیت: | آقا، مجرد (متعهد) |
تحصیلات: | علوم ریاضی و فنی، مشغول به کار |
169,123 ثانیه، حضور | |
عضو ویژه | |
❀ داستانهای کـوتاه و تاثیرگـذار ❀ |
تشکر و قدردانی های رسمی از ReZa_13
تاکنون هیچ قدردانی از ایشان در چت روم فارسی جوجوک نشده
تصاویر ارسال شده از طرف ReZa_13
کـــــــــاش یک مغـــازه بود، آدمــــــ میـــرفت مـــی گفت.
بـــــی زحمت یـــه کـــم " خیـــــال خـــوش " مــی خوام
.
ببخشیـــد این " خنــــــده هـــا از تـــــــــه دل " چنـــــدن ؟
.
ایـــــــــن " آرامشــــــــــــــــــــــا " لحظــــــه ای چنــــــد ؟
.
این " بــی خیــالیـــا " که میپاشن رو زندگی مشتی چند ؟